تو نیستی...


تونیستی و وجودمو گرفته
                    ساقه خشک پیچک تنهایی ...

راستی سهراب چقدر قشنگ و چقدر دقیق میگه که:
                  هر چه بهم تر تنهاتر ....

هیچ فرقی نمیکنه !


اندازه غول باشم اگه

یا قد یه بادام کوچولو

وقتی چراغ خاموش بشه

هم قد یکدیگه میشیم

 

پولدار بشیم مثل یه شاه

فقیر باشیم مثل گدا

وقتی چراغ خاموش بشه

ارزشمون یکی میشه

 

سیاه و قرمز و بنفش

نارنجی و زرد و سفید

وقتی چراغ خاموش بشه

همه یه رنک دیده میشیم

 

شاید بهتر باشه خدا

       برای بهتر کردن کارا

       چراغها رو خاموش کنه ... !!!   

نیایش...


  
ای خدای کعبه این مردمی را که همه عمر، هر صبح و شام در جهان رو به خانه تو دارند  ، رو به خانه تو می زیند و رو به خانه تو می میرند، این مردمی که بر کرد خانه ابراهیم تو طواف می کنند
، قربانی جهل شرک و در بند جور نمرود مپسند.

   و تو ای محمد، پیامبر آزادی و قدرت، در خانه تو حریقی دامن گستر در گرفته است و بر سرزمین تو سیلی بنیان فکن از غرب تاختن آورده است. خانواده تو دیریست که در بستر سیاه ذلت به خواب رفته اند. بر سرشان فریاد زن:« قم فانذر»؛ بیدارشان کن.

   و تو ای علی  ، ای شیر، مرد خدا و مردم، رب النوع عشق و شمشیر، ما شایستگی شناخت تو را از دست داده ایم ؛ شناخت تو را از مغزهای ما برده اند؛ اما عشق تو را علیرغم روزگار در عمق وجدان خویش،در پس پرده های دل خویش همچنان مشتعل نگاه داشته ایم. چگونه تو عاشقان خویش را در خواری رها می کنی؟ تو ستمی را که بر یک زن یهودی که در ذمه حکومتت می زیست تاب نیاوردی و اکنون مسلمانان را در ذمه یهود ببین و ببین که بر آنها چه می گذرد. ای صاحب آن بازو که یک ضربه اش از عبادت دو جهان برتر است : ضربه ای دیگر...

و شما دوتن، و شما دو تن ای خواهر و ای برادر، ای شما که به انسان بودن معنا دادید و به آزادی جان و به ایمان و امید، ایمان و امید، و با مرگ شکوهمند خود به حیات زندگی بخشیدید. آری، ای دو تن. از آن روز دردناک که خیال نیز از هراسش می هراسد و و دل از دردش پاره می شود، چشمان این ملت از اشک خشک شده است.  توده ما قرنهاست که در غم شما و در عشق شما می گرید."مگر نه عشق تنها با اشک سخن می گوید؟" یک ملت در طول تاریخ در اندوه شما ضجه می کشد. به جرم این عشق تازیانه ها خورده و قتل عام ها دیده وشکنجه ها کشیده و هرگز برای یک لحظه نام شما دو تن از لبش و یاد شما از خاطرش و آتش بیتاب عشق شما از قلبش نرفته است. هر تازیانه ای که از دژخیمی خورده است، داغ مهر شما را بر پشت وپهلویش نقش کرده است.

ای زینب، ای زبان علی در کام،با ملت خویش حرف بزن.ای زن،ای که مردانگی در رکابت  جوانمردی  آموخت، زنان ملت ما، اینان که نام تو آتش عشق و درد بر جانشان می افکند به تو محتاجند ، بیش از همهئ وقت...

ای زبان علی در کام، ای رسالت حسین بر دوش، ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان را از میان هیاهوی همیشگی قداره بندان و جلادان همچنان به گوش تاریخ می رسانی:زینب ؛ با ما سخن بگو . مگو که بر شما چه گذشت. مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی. مگو که جنایت آنجا تا به کجا رسید. مگو که خداوند آنجا عزیزترین و پرشکوهترین ارزشها و عظمتهایی را که آفریده است یکجا در ساحل فرات و بر روی ریگزارهای تفتیده بیابان تف چگونه به نمایش درآورد... آری ،مگو که بر شما چه گذشت. مگو که دشمنانتان چه کردند. آری  ، ای پیامبر انقلاب حسین،ما همه را می دانیم.ما همه را شنیده ایم از تو.تو پیام کربلا را ،پیام شهیدان را به درستی گزارده ای . تو شهیدی هستی که از خون خویش کلمه می سازی؛همچون برادرت که با قطره قطره خون خویش سخن گفت. آری ،ما میدانیم... اما بگو ای خواهر، بگو که ما چه کنیم؟ لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم؟ دمی به ما گوش کن تا مصایب خویش را با تو باز گوییم. با تو ای خواهر مهربان. این تو هستی که باید بر ما بگریی نه ما بر تو. با تو ای خواهر مهربان... ای زینب  ، ای که از باغهای سرخ شهادت می آیی. ای که بوی گلهای نوشکفتۀ آن دیار را به دامن داری. ای دختر علی،ای زن،ای خواهر،ای که قافله سالار کاروان اسیرانی :ما را نیز در پی این قافله با خود ببر...

و اما تو ای حسین، با تو چه بگویم؟ "شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل" و تو ای چراغ راه، ای کشتی رهایی، ای خونی که در آن نقطه صحرا جاودان می تپی و می جوشی و بر بستر زمان جاری می شوی و بر همه نسلها می گذری و هر سرزمین حاصلخیزی را سیراب می کنی و هر فرد شایسته ای را در زیر خاک می شکافی و می شکوفانی و هر نهال تشنه ای را در به برگ و بار حیات و خرمی می نشانی.ای آموزگار بزرگ شهادت ؛ برقی از آن نور را بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن . قطره ای از آن خون را بر بستر خشک و نیم مرده ما جاری ساز و تفی از آن آتش صحرای آتش خیز را به این زمستان سرد و فسرده ما ببخش. ای که مرگ سرخ را برگزیدی تا عاشقانت را از مرگ سیاه برهانی . تا با هر قطره خونت ملتی را حیات بخشی و تاریخی را به تپش آری و کالبد فسرده و مرده عصری را گرم کنی و بدان جوشش و خروش زندگی و عشق و امید دهی. ایمان ما ، تاریخ فردای ما ، کالبد زمان ما به تو و خون تو محتاج است...

                                                                                                  

                                         معلم شهید دکتر علی شریعتی

                                          "پیروان علی و رنجهایشان"

                                                      "شهادت"     


 
    چقدر دلم درد داره ...