باز میبینم صدایم کوته است....

موج ها خوابیده اند آرام ورام

طبل طوفان از نوا ا فتاده است

چشمه های شعله ور خشکیده اند

آبها از آسیاب افتاده است.

در مزار آباد شهر بی تپش وای جغدی هم نمی آید به گوش

درد مندان بی خروش بی فغان

خشمناکان بی فغان بی خروش.

آهها درسینه ها گم کرده راه

مرغکان سرشان به زیر بالها

 در سکوت جاودان مدفون شده است

 هر چه غوغا بودوقیل قال ها.

آبها از آسیاب افتاده است

دار ها برچیده خون ها شسته اند

جای رنج و خشم عصیان بوته ها

پشکبنهای پلیدی رسته اند.

مشت های آسمان کوب قوی 

وا شده ست وگونه گون رسوا شده است

 یا نهان سیلی زنان, یا آشکار

کاسه پست گدایی ها شده ست....

باز ما مانده ایم وشهربی تپش

وآنچه کفتار است و گرگ ورو بروست

گاه می گویم فغانی برکشم

باز می بینم صدایم کوته است.

باز می بینم که پشت میله ها 

 مادرم استاده,با چشمان تر

ناله اش گمگشته در فریادها

گویدم گویی که: من لالم تو کر........

آبها از آسیاب افتاده است. لیک

باز ما ماندیم وخون این آن

میهمان باده وافیون بنگ

از عطای دشمنان دوستان.

......در شگفت از این غبار بی سوار

خشمگین ما ناشریفان مانده ایم

آبها از آسیاب افتاد,لیک

باز ما با موج و طوفان مانده ایم.

هر که آمدبار خود را بست و رفت

ما همان بدبخت وخوار بی نصیب

زآن چه حاصل,جز دروغ و جز فریب؟

 زین چه حاصل , جزفریب و جز فریب؟

باز می گویند:فردای دگرصبر کن تادیگری پیدا شود. کاوه ای پیدا نخواهد شد امید!

کاشکی اسکندری پیدا شود.

نظرات 2 + ارسال نظر
رضا پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:33 ب.ظ

بسیار زیبا بود.انتظار نداشتم شعر به این خوبی رو بخونم.افسوس که به دلیل اشتباه مسئول سایت خودمون(خانه داستان) خیلی دیر آدرستو پیدا کردم.خوشحال می شم به هم لینک بدیم.

مصطفی سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:16 ب.ظ http://haker.blogsky.com

سلام
چرا اینقدر دیر به دیر می نویسی؟
امیدوارم حالت خوب باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد